هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
چشمان تو دروازۀ راز سحر است
پیشانیات آه، جانماز سحر است
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد