سحر در حسرت دیدار تو چون ماه خواهد رفت
غروب جمعهای در ازدحام آه خواهد رفت
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد