رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
ای تا به قیامت علم فتح تو قائم
سلطان دو عالم، علی موسی کاظم
به رغم سیلی امواج، صخرهوار بایست
در این مقابله چون کوه استوار بایست!
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد