مانده پلک آسمان در گیر و دار واشدن
شب بلندی میکند از وحشت رسوا شدن
ماه پیش روی ماهش رخصت تابش نداشت
ابر بی لطف قنوتش برکت بارش نداشت
جرعه جرعه غم چشید و ذره ذره آب شد
آسمان شرمنده از قدّ خم مهتاب شد
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
ما دامن خار و خس نخواهیم گرفت
پاداش عمل ز کس نخواهیم گرفت