در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
مهر خوبان دل و دین از همه بیپروا برد
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من