مانده پلک آسمان در گیر و دار واشدن
شب بلندی میکند از وحشت رسوا شدن
او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست