پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
دلم امشب گدای سامرّاست
از تو غیر از تو را نخواهم خواست
تا حضور تو، دلِ خسته مسافر شده است
توشه برداشته از گریه و زائر شده است
همپای خطر همسفر زینب بود
همراز نماز سحر زینب بود
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو
نامرد تمام کوفیان، مرد عمو
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست