از چشمهای تارمان اشک است جاری
ای آسمان حق داری اینگونه بباری
چون اشک، رازِ عشق را باید عیان گفت
باید که از چشمان او با هر زبان گفت
باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشمهای مهربانش...
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را
غمگین مباش ای همنفس که همدمی نیست
عشق علی در سینهات جرم کمی نیست