شب شاهد چشمهای بیدار علیست
تاریخ در آرزوی تکرار علیست
لبریزم از واژه اما بستهست گویا زبانم
حرفی ندارم بگویم، شعری ندارم بخوانم
با اینکه نبض پنجره در دست ماه نیست
امشب جهان به چشم اتاقم سیاه نیست
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
دیدیم در آیینۀ سرخ محرمها
پر میشوند از بیبصیرتها، جهنمها
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم