گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی