ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
صبحت به تن عاطفه جان خواهد داد
زیبایی عشق را نشان خواهد داد
تا اشک به روی گونهات گل میکرد
باران به نگاه تو توسل میکرد
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
ما در دل خود مهر تو اندوختهایم
با آتش عشق تو بر افروختهایم
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت