گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی