به جز دریغ، چه از دست من برآمده است؟!
مرا به غزه ببر، طاقتم سرآمده است
به ایستادن، آن دم که سنگ میبارند
به کوه بودن، آن لحظهها که دشوارند
چنان که دست گدایی شبانه میلرزد
دلم برای تو با هر بهانه میلرزد
دگر چه باغ و درختی بهار اگر برود
چه بهره از دل دیوانه یار اگر برود
مرا مبین که چنین آب رفته لبخندم
هنوز غرقهٔ امواج سرد اروندم
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما