در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
یکباره میان راه پایش لرزید
مبهوت شد، از بغض صدایش لرزید
انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
به یاری تو به میدان کارزار نیاید
جماعتی که به رزق حلال، بار نیاید
همه از هر کجا باشند از این راه میآیند
به سویت ای امینالله خلقالله میآیند
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
چنان اسفند میسوزد به صحرا ریگها فردا
چه خواهد شد مگر در سرزمین کربلا فردا