صدای بال ملائک ز دور میآید
مسافری مگر از شهر نور میآید؟
کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
بشکستهدلی، شکسته میخواند نماز
در سلسله، دستبسته میخواند نماز
ای تا به قیامت علم فتح تو قائم
سلطان دو عالم، علی موسی کاظم
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست