میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
قسمت این بود که با عشق تو پرواز کنم
و خدا خواست که بیدست و سر، آغاز کنم
چه خوب، مرگ خریدار زندگانی توست
حیات طیبه تصویر نوجوانی توست
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست