در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
به رغم سیلی امواج، صخرهوار بایست
در این مقابله چون کوه استوار بایست!
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت