سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت