عمری به اسارت تو بودم ای مرگ
لرزان ز اشارت تو بودم ای مرگ
این روزها حس میکنم حالم پریشان است
از صبح تا شب در دلم یکریز باران است
تشنهام این رمضان تشنهتر از هر رمضانی
شب قدر آمده تا قدر دل خویش بدانی
زمين را میکشند از زير پامان مثل بم يک روز
نمیبينيم در آيينه خود را صبحدم يک روز