گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
غصه آوردهام، غم آوردم
باز شرمندهام کم آوردم
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
شبی که صبح شهادت در انتظار تو بود
جهان، مسخّر روح بزرگوار تو بود