ای سفیر صبح! نور از لامکان آوردهای
بر حصار شب دمی آتشفشان آوردهای
با پای سر به سِیْر سماوات میرویم
احرام بستهایم و به میقات میرویم
حملههای موج دیدم، لشکرت آمد به یادم
کشتی صدپاره دیدم، پیکرت آمد به یادم
شبی که صبح شهادت در انتظار تو بود
جهان، مسخّر روح بزرگوار تو بود