سوختی پیشتر از آن که به پایان برسی
نه به پایان، که به خورشیدِ درخشان برسی
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
ای امیر مُلک شأن و شوکت و عزم و شهامت
تا قیامت همّت مردانه خیزد از قیامت