در سوگ نشستهایم با رختِ امید
جاری شده در رگ رگِ ما خونِ شهید
یک عمر دلم غصۀ مولا خوردهست
تا حکم شهادت من امضا خوردهست
سرسبزی ما از چمن عاشوراست
در نای شهیدان، سخن عاشوراست
خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد