حتی اگر که تیغ ببارد، در بیعت امام حسینیم
ما جرأت زهیر و حبیبیم، ما غیرت امام حسینیم
به سویت آمدهام جذبهای نهان با من
چه کردهای مگر ای شور ناگهان! با من؟
بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
«پدر» چه درد مگویی! «پدر» چه آه بلندی!
نمیشود که پدر باشی و همیشه بخندی
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
النّمِر باقر النّمِر برخیز
باز هم خطبۀ جهاد بخوان
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را