میشود دست دعای تو به باران نرسد؟!
یا بتابی به تن پنجرهای جان نرسد؟!
چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
دشتی پر از شقایق پرپر هنوز هست
فرق دو نیم گشتۀ حیدر هنوز هست
مهر خوبان دل و دین از همه بیپروا برد
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را