در خیالم شد مجسم عالم شیرین تو
روزگار سادۀ تو، حجرۀ رنگین تو
شب به شب ماه به یاد لب عطشان حسین
میکشد آه به یاد لب عطشان حسین
جهان را، بیکران را، جن و انسان را دعا کردی
زمین را، آسمان را، ابر و باران را دعا کردی
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را