آهن شدهایم و دلمان سنگ شده
دلسنگی ما بی تو هماهنگ شده
بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
ای عشق! ای پدیدۀ صنع خدا! علی!
ای دست پرصلابت خیبرگشا! علی!
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را