بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی