عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
بشکستهدلی، شکسته میخواند نماز
در سلسله، دستبسته میخواند نماز
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی