تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم