پیرمرد مهربان، مثل ابرها رها
زنده است همچنان، زنده است بین ما
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
با بستن سربند تو آرام شدند
در جادۀ عشق، خوشسرانجام شدند
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
«دیروز» در تصرّف تشویش مانده بود
قومی که در محاصرۀ خویش مانده بود
هی چشم به فردای زمین میدوزی
افتاد سرت به پای این پیروزی