امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
در وصف تو کس، روشن و خوانا ننوشتهست
ای هر که نویسد ز تو، گویا ننوشتهست!
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
بعد از آن غروب تلخ، جان زخمی رباب
بیتو خو گرفته با زخمههای آفتاب
دوباره پیرهن از اشک و آه میپوشم
به یاد ماتم سرخت، سیاه میپوشم
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم
بعدِ یک عمر که ماندیم...که عادت کردیم