او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
صبوری به پای تو سر میگذارد
غمت داغها بر جگر میگذارد
وقتی سکوت سبز تو تفسیر میشود
چون عطرِ عشق، نام تو تکثیر میشود