امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
شبنشینانِ فلک چشم ترش را دیدند
همهشب راز و نیاز سحرش را دیدند
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
هرکه با پاکدلان، صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار، صفایی دارد
ای مرهم زخم دل و غمخوار پدر!
هم غمخور مادری و هم یار پدر
ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهرهاش ز عصمت و عفت نقاب بود
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
ماه مولا شد حدیث طیر را با ما بخوان
در ولایش آشنا و غیر را با ما بخوان
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده
سلام فاطمه، ای جلوۀ شکیبایی
که نور حُسن تو جان میدهد به زیبایی