با فرق شکسته، دل خون، چهرۀ زرد
از مسجد کوفه باز میگردد مرد
موعود خدا، مرد خطر میخواهد
آری سفر عشق، جگر میخواهد
دلی برای سپردن به آن دیار نداشت
برای لحظۀ رفتن دلش قرار نداشت
رویش را قرص ماه باید بکشد
چشمانش را سیاه باید بکشد
در سایۀ این حجاب نوری ازلیست
هر چند زن است اما آواش جلیست
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
پیشانیات
از میان دیوار میدرخشد
به گونۀ ماه
نامت زبانزد آسمانها بود
از بدر، از خیبر علی را میشناسند
یاران پیغمبر علی را میشناسند
شروع نامهام نامی کریم است
که بسمالله الرحمن الرحیم است
قیامت غم تو کمتر از قیامت نیست
در این بلا، منِ غمدیده را سلامت نیست
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده