این عطر دلانگیز که از راه رسیده
بخشیده طراوات به دل و نور به دیده
آن روزها دیوار هم تعبیری از دَر بود
در آسمان چیزی که پَر میزد، کبوتر بود...
وقتی که دیدمش،... چه بگویم؟... بدن نداشت
کوچکترین نشانهای از خویشتن نداشت
برخاستی تا روز، روز دیگری باشد
تقدیر فردا قصۀ زیباتری باشد
دوباره عطر گل یاس در حرم پیچید
و قلبها شده روشن در آستانۀ عید