روشن آن چشم که در سوگ تو پُر نم باشد
دلربا، نرگس این باغ به شبنم باشد
بعد از آن غروب تلخ، جان زخمی رباب
بیتو خو گرفته با زخمههای آفتاب
دوباره پیرهن از اشک و آه میپوشم
به یاد ماتم سرخت، سیاه میپوشم
اگر خواهی پدر بینی وفای دختر خود را
نگه کن زیر پای اسب و بالا کن سر خود را
از آن ساعت که خود را ناگزیر از تو جدا کردم
تو بر نی بودی و دیدی چهها دیدم، چهها کردم
دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم
بعدِ یک عمر که ماندیم...که عادت کردیم
دل سوزان بُوَد امروز گواه من و تو
کز ازل داشت بلا، چشم به راه من و تو