ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
چقدر دیر رسیدی قطار بیتو گذشت
قطار خسته و بیکولهبار، بیتو گذشت
شب مانده است و شعلۀ بیجان این چراغ
شب شاهد فسردنِ تنهاترین چراغ
من شیشۀ دلتنگی دلهای غمینم
ای کاش که دست تو بکوبد به زمینم
ای عاشق شب نورد، پیدایم کن
ای مرد همیشه مرد، پیدایم کن
شب است پنجرۀ اشک من چرا بستهست
تهی نمیشوم از درد عشق تا بستهست
شن بود و باد، قافله بود و غبار بود
آن سوی دشت، حادثه، چشم انتظار بود
پرندهها همه در باد، تار و مار شدند
نگاهها همه از اشک، جويبار شدند
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
اشکها! فصل تماشاست امانم بدهید
شوقِ آیینه به چشم نگرانم بدهید
ازل برای ابد ملک لایزالش بود
چه فرق میکند آخر، که چند سالش بود