او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست