او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
ای پاسخ بیچون و چرای همۀ ما
اکنون تویی و مسألههای همۀ ما
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟