او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است