دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده