از خودم میپرسم آیا میشود او را ببینم؟
آن غریب آشنا را میشود آیا ببینم؟
تکبیر میگفتند سرتاسر، ذَرّات عالم همزبان با تو
گویا زمین را بال و پر دادی، نزدیکتر شد آسمان با تو
گردۀ مستضعفین شد نردبان عدهای
تنگناهای زمین شد آسمان عدهای
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
به تپش آمده با یاد تو از نو کلماتم
باز نام تو شده باعث تجدید حیاتم
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است