خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
آن صبح سراسر هیجان گفت اذان را
انگار که میدید نماز پس از آن را
صدای پای شما... نه، صدای بال میآید
کسی فراتر از امکان و احتمال میآید
جهان نبود و تو بودی نشانۀ خلقت
همای اوج سعادت به شانۀ خلقت
گاهی از کوچههای مدینه یک صدای قدیمی میآید
بین فرزند و مادر نشان از گفتگویی صمیمی میآید!
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است