مگر در ساعت رفتن دلم جا مانده بود اینجا؟
که از پی کفشدارانش مرا خواندند زود اینجا
رود از جناب دریا فرمان گرفته است
یعنی دوباره راه بیابان گرفته است
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی