خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
بر آستان درِ او، کسی که راهش هست
قبول و منزلت آفتاب و ماهش هست
سرم خزینۀ خوف است و دل سفینۀ بیم
ز کردۀ خود و اندیشۀ عذاب الیم
راه گم کردم، چه باشد گر بهراه آری مرا؟
رحمتی بر من کنی و در پناه آری مرا؟
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی