آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
ای یکهسوار شرف، ای مردتر از مرد!
بالایی من! روح تو در خاک چه میکرد؟
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست