میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
زهی آن عبد خدایی که خداییست جلالش
صلوات از طرف خالق سرمد به جمالش
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید