عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد