چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست